کودکان در مورد تلاشهایی که بزرگترها به خرج می دهند تا آنان را فردی مسؤول بار آورند، دوسوگرا یا دمدمی مزاج هستند. مسؤول بودن، یعنی ملزم بودن به حساب پس دادن، و به عبارت دیگر کودک مسؤول، در انجام خواسته هایش اغلب با محدودیتهایی مواجه خواهد شد. کودک در برابر تمایلی که دیگران به مسؤول بودن او دارند، احساسی دوگانه، هم مثبت و هم منفی دارد. والدین و معلمان باید برای نگرش زود آینده و زودگذرنده کودکان آماده باشند.
 
کودکان اغلب مانند هر فردی دچار بلاتکلیفی می شوند و بین برتری نفع خویش یا نفع دیگران مردد می مانند این وضع دشوار، ترجیح خویش یا دیگری نامیده می شود.
 
هر فرد باید بین میل به خشنودی خویشتن و لزوم توجه به نیازهای سایرین، توازنی برقرار کند. این امر در کودکان اغلب به صورت تعارض بین تمایل به خشنودی خویشتن و تمایل به خشنودی والدین جلوه می کند. والدین هوشمند تصدیق می کنند که این دو انگیزه، اغلب به طور همزمان در کودک وجود دارد. کودک می پرسد: «قبول این مسؤولیت چه نفعی برای من، و چه سودی برای شما دارد؟ »
 
اگر کودکان در ازای بر عهده گرفتن مسؤولیت، پاداشی دریافت نکنند، نتیجه می گیرند که قبول مسؤولیت سود چندانی برای آنان ندارد.. و اگر آنان دریابند که مسؤول بودن، فایده ای برایشان دارد، مسؤولیت پذیر خواهند شد. از آن جا که منابع پاداش در اختیار والدین قرار دارد، آنان باید به نحوی از این عامل تقویتی استفاده کنند که کودک متقاعد شود مسؤولیت پذیر بودن به نفع اوست.
 
این منابع شامل فرصت، رغبت، حمایت و رضایت والدین است. اگر کودکان نتوانند چنین پاداشهایی را کسب کنند، احساس می کنند که اطاعت از والدین یا قبول مسؤولیت، نفع چندان برایشان ندارد.
 
پاداش دادن به کودک در ازای رفتار مطلوب، بسیار مهم است، و والدین باید از انواع پاداشهایی که می توانند بدهند، آگاه باشند. بسیاری از والدین معتقدند که «پاداش» برای رفتار مطلوب، نوعی «رشوه» محسوب می شود. پاداشهای مادی (نظیر پول، اسباب بازی و غیره) در صورتی ممکن است رشوه تلقی شوند که والدین از آنها به عنوان فن عمده برانگیزاندن کودک استفاده کنند، و یا کودکان یاد بگیرند که اگر مدتی در برابر اوامر والدین مقاومت کنند، سرانجام در ازای اطاعت از آنان، پاداش نصیبشان می شود. پاداش، شامل چیزهایی است که برای کودک ارزش دارند، مورد علاقه و یا مورد نیاز او هستند. در این جا به چند مورد پاداش غیر مادی اشاره می شود:
 
* هرگاه کودکان بخوبی از عهده کارها بر می آیند، آنان را زبانی تأیید و و تحسین کنید: «مدت را خیلی خوب مرتب کردی.»
گاهگاهی، همزمان با پیشرفتهای کودکان، بی مقدمه تشویقشان کنید: «برای پاک کردن حمام، واقعا زحمت کشیدی، چطور است بروی و برای خودت یک بستنی بخری؟»
 
هنگامی که کودکان به پشتیبانی شما نیاز دارند، به آنان کمک کنید: «چون دیروز گندن علفهای باغچه کمکم کردی، بد نیست من هم کمکت کنم تا تکلیف شبت زودتر تمام شود.»
 
نسبت به آنچه که کودکان انجام می دهند، رغبت نشان دهید و ترغیبشان کنید: «حالا که باید به جلسه پیشاهنگی بروی، به جای تو ظرفها را می شورم.»
گاهگای به عنوان تأیید تلاشهای کودکان، در انجام کارهای روزانه با آنان همکاری کنید: «اتاقت را واقعا خوب مرتب کرده ای، کمکی هم از دست من بر می آید؟»
 
چرا کودکان از غیر مسؤول بودن خویش، احساس ناراحتی نمی کنند.
«احساس ناراحتی» برای غیر مسؤولانه عمل کردن، از نگرشی کمال یافته و اخلاقی ناشی می شود. ارزشهای اخلاقی از طریق تجربه، با سرمشق قرار دادن سایرین و با آموزش، یاد گرفته می شوند. اگر والدین فرض کنند که برای کودکان، رعایت مفاهیم اخلاقی در رفتارشان، آنچنان اهمیتی دارد که احساس گناه یا پشیمانی، خویشتنداری شان را بیشتر می کند و اخلاقی تر می شوند، شدیدة دچار سرخوردگی خواهند شد.

کودکان مسائل اخلاقی موجود در روابطشان با والدین و معلمان را اغلب درک نمی کنند، و هنگامی که آنها را رعایت نمی کنند، ممکن است متوجه عدم رعایت آنها نشوند.
 
نفع شخصی، انگیزه غالب دوران کودکی است. در حقیقت، نفع شخصی را می توان انگیزۂ غالب سراسر عمر دانست، با این تفاوت که بزرگسالان به راههای متعددی دست یافته اند که قادرند نفع شخصی خویش را بی آن که مخل نیازهای سایرین باشند، اعمال کنند. احساس پشیمانی یا گناه، با اعمالی که ناشی از نفع شخصی هستند، مغایرت دارند. زمانی که کودکان احساس پشیمانی یا گناه می کنند، تنها با مطیعتر شدن نسبت به والدین و یا سایر مظاهر قدرته، می توانند احساس پشیمانی یا گناه خویش را کاهش دهند. این احساسات، بعدا موجب می شوند که کودکان، با وسواس از قواعد وضع شده سایرین اطاعت کنند.
 
بزرگسالان اغلب می کوشند تا با برانگیختن احساس گناه، و درنتیجه احساس ناراحتی در کودکان، نفع شخصی ذاتی آنان را محدود سازند. حال آن که رفتار اخلاقی، ناشی از احساس گناه نیست، بلکه حاصل آگاهی کودک از نحوه توازن بخشیدن بین نفع شخصی و حقوق دیگران است. حسن اخلاق صرفا از طریق تجربه کسب می شود و کودکان برای تکامل آن به زمان نیازمندند. احساس گناه و پشیمانی، غالبا مانع تکامل چنین آگاهی ای می شود، از عزت نفس کودک می کاهد، و نیاز وی را به موافق ساختن دیگران با خویش، افزایش می دهد.
 
هنگامی که بزرگسالان می خواهند کودکان احساس پشیمانی یا گناه کنند، می کوشند تا این احساسات را با طرح چنین پرسشهایی برانگیزانند: «ناراحت نمی شوی که با خواهرت این طور رفتار می کنی؟» یا «آیا دلت می خواهد که دیگران هم با توهمینطور رفتار کنند؟» یا «اگر بنا باشد با این رفتار و کردار، بزرگ شوی، خدا بدادت برسد!» آنان احتمالا انتظار دارند که کودکان چیزهایی را که قادر به احساس کردنشان نیستند، با مطرح شدن این پرسشها، احساس کنند.
 
والدین و آموزگاران معتقدند (و حقیقة نیز چنین است که اگر بتوانند نگرش کودکی را تغییر دهند، کنترل بیشتری بر رفتار وی خواهند داشت. لیکن تغییر نگرش کودک، از تأثیر گذاری مستقیم بر رفتار او، بسیار مشکل‌تر است.
 
کوشش برای تغییر نگرش کودک، سرخوردگی و ناکامی زیادی را در پی دارد. مراقب رفتار کودکان بودن طی دوران خردسالی و رشد، مهمتر از تلاش برای تغییر نگرش آنان است. والدین و آموزگاران، هیچ یک نمی توانند نگرشها را تغییر دهند، مگر آن که برای کودک، به مدد تجربیات شخصی ای که در خانه و در خارج از خانه کسب کرده است، لزوم تغییر نگرش یا عقیده ای «ثابت شود.». هنگامی که کودک «نگرشی» دارد که بزرگترها مایل به تغییر آن هستند، بهترین کاری که می توانند انجام دهند آن است که انتظارات خویش را روشن سازند و به کودک تکلیف نمایند که رفتار مناسبتری در پیش گیرد.
 
در صورتی که تغییر یک نگرش دشوار باشد، والدین می توانند با رفتار شخصی خویش بر آن نگرش اثر بگذارند. امکان دارد که کودکان، نگرشی را بسرعت تغییر ندهند، لیکن گفتار و کردار دیگران را بدقت ملاحظه می کنند، و بتدریج این اطلاعات را با افکار خود، در مورد این که انجام چه کاری درست است، درهم می آمیزند.
 
در مورد انتظارات، لازم است که به وضوح و سادگی گفتگو شود تا کودکان بتوانند یاد بگیرند که باید چه کار کنند. مثلا، زمانی که انتظارات والدین و کودکان یکسان است، کشمکشی پدید نمی آید. هنگامی که کودکان به راههای ساده ای پی می برند که می توانند بدون زحمت، والدین خویش را خشنود سازند، اغلب همان گونه رفتار می کنند تا احتمال دریافت پاداش و تحسین را افزایش دهند. اگر کودکی صرفا با زحمت و دشواری بتوانند والدین خویش را راضی و خشنود سازد، تنفر و ناکامی در او رشد می کند. با رشد این احساسات، احتمال بدرفتاری او نیز افزایش می یابد.
 
سیاست اساسی مورد نیاز، آن است که به کودکان کمک کنیم تا یاد بگیرند که همزمان با دریافت پاداش و در نتیجه، احساس رضایت، چگونه با انتظارات سایرین مواجه شوند، لازمه تحقق این سیاست، سخاوتمندی شما در کاربرد پاداشهایی است که در اختیار دارید.

منبع: آموزش مسؤولیت به کودکان، دکتر هریس کلمز، رینولد بین، مترجم: پروین علی پور، صص 57-52، به نشر، چاپ دهم، 1392.